الیناالینا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

عسل مامان

دوازده ماهگی

الینا گلی مامان دوازدهمین ماه زندگیش رو پشت سر گذاشت  الهی من قربون تو گل دختر برم که روز به روز داری بزرگتر و خانم تر میشی از کارات برات بگم که روز به روز شیرینتر میشی .اول از همه 14ماه آذر بود که متوجه شدم اخر لثه پایینی ات یه دونه سفید زده بیرون  که بعد دو روز دیدم یه دندون آسیاب خوشگل اونجا در اومده خیلی لثه پایینت بامزه شده بود و لبخندت نانازتر از قبل شده بود. و19 آذرماه  شما اولین قدمایه زندگیتو به تنهایی برداشتی گلم از خدا می خوام تا همیشه پشت و پناهت باشه و کمکت کنه تا بتونی یکی یکی قدمایه زندگیتو برداری .روز بعد دوقدم وبعد سه قدم کم کم در عرض یک هفته به 10قدم رسید هر چند هنوزم تنبلی می کردی بیشتر چهار دس...
13 دی 1390

یازده ماهگی

گل دختر مامان دیگه داره  روز به روز خانم تر میشه .الینا خانم که تا حالا یاد داشت از پله ها بره بالا تویه این ماه یاد گرفته از پله ها پایین هم بیاد به اینصورت که هر وقت میرسید به یه پله که باید از روش بیاد پایین 180درجه کامل می چرخید بعد با احتیاط عقب عقب میرفت و پاهاشو اروم پایین میذاشت فقط بعضی اوقات بچم به جایه180درجه 90درجه میچرخید وقتی میرفت عقب می خورد به دیوار و هی داد میزد که دیوار بره کنار و ما با دیدن این صحنه می مردیم از خنده .خیلی این حرکتت رو دوست داشتم .حالا ایستادنت خیلی خوب شده بدون کمک چند دقیقه کامل می ایستادی وجالب اینجاست که خودتم واسه خودت دست میزدی وتشویق می کردی خودتو وقتی هم می ایستادی به همه نگاه می ک...
13 دی 1390

ده ماهگی

سلام به گل دختر مامان  عزیزدلم حالا شما 9ماه از زندگیتونو پشت سر گذاشتید و وارد ده ماهگی شدید  الهی من فدایه تو دختر شیطون وشیرین بشم عزیز دلم تو این ماه شما ناز کردن یاد گرفته بودی  بوسیدن یاد گرفتی .اتل متل توتوله یاد گرفتی یعنی وقتی من شعرشو می خوندم شما با دستت میزدی رو پات یکی رو پا چپ یکی راست یکی هم به زمین .هر وقت متکا میدیدی سرتو میذاشتی روش هر وقتم بهت می گفتم الینا لالا شو سرتو میذاشتی رو زمین یا هر چیزی که کنارت بود .بابا که می خوابید خودتو لوس می کردی و سرتو میذاشتی رو شکمش .از خونه که می خواستیم بریم بیرون شروع میکردی به بای بای کردن حالا چه کسی تو خونه بود چه نبود یه وقتایی هم میرفتی دم در و با من ...
13 آذر 1390

شیطنتایه الینا

به محض شنیدن آهنگ میرفتی جلو tvشروع میکردی به رقص اشتباه نکنید این یه موش نیست بلکه الینا خانمه که از هر سوراخی سر در میاره  راستی مامانی شما حالا  کلاغ پر هم میکنی که بعد عکس کلاغ پر کردنتم  برات میذارم در ضمن علاقه  زیادی به موبایل داشتی هر جا کنترل میدیدی میذاشتیش بغل گوشتو می گفتی اله  همینطور معنی گرفتن و پس دادنم یاد گرفته بودی وقتی یه چیز دستت بود میگفتم بده مامان می اوردی میذاشتیش کف دستمو یهو میکشیدیش عقب با نیم وجب قدت ما رو مسخره می کردی .در کل دختر شیطونی بودی اما خوردنی  ...
25 مهر 1390

هفت ماهگی

باز دوباره واکسن الهی من بمیرم براتون نمیدونی مامان وقتی شما رو واکسن میزنن چقد دلم براتون کباب میشه ولی هیچ کاری نمیتونم بکنم جز اینکه کاملا حواسم بهت باشه که زیاد اذیت نشی و خدارو شکر ایندفعه هم زیاد اذیت نشدی .حالا دیگه به راحتی میشینی بدون کمک همینطور یاد گرفته بودی دست بزنی مامان فدایه اون دست زدنات وقتی دست میزنی یه دستت میره مشرق یکی میره مغرب .موش موش من دلم میخواد بخورمت حالا بماند حرف زدنا خیلی پر حرفی مامانی همش ددد مه مه مه  به به به اقه اقه گه گه گه و همینطور کتک زدن یاد گرفته بودی میزدی و می گفتی اته اته .29تیر ماه دو تا مروارید پایینت با هم در اومد و منم به همین مناسبت برات جشن دندون گرفتم اینم عکساش البته اول از همه عکس ...
18 مهر 1390

ادامه 9ماهگی

25 شهریور سالگرد ازدواج ما شما یه حرکت جدیدیادگرفتی  اونم اشاره کردن بود حالا دیگه هر چیزی می خواستی اشاره  میکردی از پله هم یاد گرفتی بری بالا واقعا شیطون شده بودی تا میومدم دنبالت سرعتت رو بیشتر میکردی .رقصیدنتم که دیگه همش حرکتایه جدید بهش اضافه میکردی دیگه شدی یه پا رقاص  وبازهم عکس         الینا درسخوان میشود          الینا اخمو میشود ...
18 مهر 1390

نه ماهگی

دختر خشگلم خیلی ماه شدی مامان بخورتت شما دیگه یاد گرفتی برقصی همینطور بای بای کردن رو که البته قبلا بلد بودی ولی هر وقت دلت می خواست انجام میدادی حالا کامل یاد گرفتی و وقتی میریم بیرون بای بای میکنی  .روز عید فطر دیگه به طور رسمی چهار دست وپارفتی اما یکمی تنبلی و بیشتر دلت میخواد بایستی تا میبینی یکی دراز کشیده میخوایی ازروش بری بالا می ایستی و دستاتم ول می کنی مامان قربونت بره اخر اعتماد به نفسی دخملم  اینم یه سری عکس از نه ماهگی                                                       ...
18 مهر 1390

پنج ماهگی

عسل شیرنم شما قدمایه کوچیکتو تو پنجمین ماه زندگیت گذاشتی و یه ماه بزرگتر شدی اول این ماه واکسن 4ماهگیتو با چند روز تاخیر زدیم که خدارو شکر ایندفعه زیاد اذیت نشدی .این ماه براتون یه پرستار جدید گرفتم و مجبور بودم شما رو پیش اون بزارم و برم اداره اما دلم همش پیش شما بودم عکستم برده بودم اداره رو صفحه کامپیوترم بود که همش جلو چشمام بودی        اینم الینا در حال کار با کامپیوتر                               ...
21 شهريور 1390