الیناالینا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

عسل مامان

شش ماهگی

دختر خوبم دیگه روز به روز شیرینتر و شیطونتر میشدی حالا یاد گرفتی کله بزنی هر کیو میدی با پیشونیت میزدی به پیشونیش همینطور حالا دیگه میتونستی بشینی اما با کمک یعنی دور و برت باید متکا میذاشتم وگرنه می افتادی اخر این ماه هم شما رو بردیم آتلیه که عکساشو برات میزارم                                                                                 ا                     &n...
21 شهريور 1390

هشت ماهگی

سلام به دخمل هشت ماهه من  خانم شدی واسه خودت یه دنیا همش داری تلاش می کنی  که چهار دست و پا بری  اینم عکساش                      خیلی دوست داشتی وایستی                              ...
20 شهريور 1390

چهارماهگی

اولین روز این ماه برای اولین بار با صدای بلند برامون قهقهه زدی دل مارو آب کردی با این خندیدنات . شاه کار دیگه شما هم تو این ماه این بود وقتی میذاشتمت تو کریر پاشنه پاتو میزدی به کریر و خودتو بلند میکردی واسه همین دیگه زیاد تو کریر نمیذاشتمت .بشکن زدن هم که دیگه تا ما میزدیم شما تقلید میکردی با اون دستایه کوشولوت .تعطیلات عیدو کامل کنارت بودم اما بعد دوباره رفتم سرکار وشما رو میبردم خونه مامان گلی .چهارمین ماه عمر شیرین شما هم به خوبی گذشت اما منو ببخش که عکس ازت نذاشتم   اخه همه عکساتون پاک شده مامانی این یه دونه رو هم شانسی پیدا کردم                         ...
20 شهريور 1390

سه ماهگی

پایان ماه دوم شما یه واکسن داشتید که خیلی اذیت شدی .الهی من بمیرم برات یه ریز گریه میکردی تا ساعت 10شب فط تو بغلم بودی و تا پاهات تکون میخورد جیغت میرفت هوا .چه روزه سختی بود امان از دست این واکسنا . بلاخره ساعت 10به بعد اروم شدی و یکمی بازی می کردی ولی بس گریه کرده بودی همش هق هق میکردی .به هر حال شما اینطوری وارد سومین ماه عمرت شدی .تو این ماه وقتی من دستامو میاوردم جلویه صورتتو یک دو سه میکردم شما هم دقیقا به همین حالت انگشتاتو میاوردی بالا و یک دو سه میکردی .  وقتی باهات حرف میزدیم شما هم حسابی جواب میدادی ماشالات باشه خیلی پر حرف بودی .این ماه دکتر بهم یه شیر خشک جدید توصیه کرد که از وقتی از اون شیر بهت دادم خداروشکر دیکه دل درد ...
12 مرداد 1390

یک ماهگی

بلاخره بعد از 6ماه اومدم وپ شما رو آپ کنم از بس شما دختر شیطونی هستید ونمیذارید مامانی 5دقیقه بدون شما باشه  دختر گلم ما تا 20روزگی شما خونه بابا حاجی موندیم اخه من از 10روزگی مجبور بودم برم سرکار و هنوز برایه شما پرستار گیر نیاورده بودم .  همون موقع بود که رفتیم و گوش شما رو سوراخ کردید خدارو شکر زیاد گریه نکردی البته من دل دیدنشو نداشتم دم در وایستادم شما رو با مامان گلی فرستادم .وقتی برگشتن دیدم اروم خوابیدی . دخترم شما از همون شب اول تولدت خیلی با تعجب به همه نگاه می کردی بچه ها اسمتو گذاشته بودن خیره  از بس عجیب به همه نگاه میکردی . دختر خوب وآرومی بودی ولی هر چند شب یه بار شبو تا صبح بیدار میموندی و گریه میکردی خ...
12 مرداد 1390

دو ماهگی

تو این ماه من وشما به اتفاق ابجی کیانا رفتیم چابهار این اولین سفر هوایی شما بود خدارو شکر تو هواپیما دختر خیلی ارومی بود بابایی هم فرداش اومد .تو فرودگاه وقتی داشتن شما رو بازدید بدنی میکردن چنان به اون خانمه نگاه میکردی که اون بازدیدو بی خیال شده بود وهمش با شما بازی می کرد .خلاصه یه سفر 5روزه خیلی خوب بود وحسابی خوش گذشت اونجا چند تا لباس خیلی خشگل برات خریدم  البته عکسشو گرفتم که برات بذارم ولی متاسفانه ابجی کیانا همه عکسا رو پاک کرده و من مجبورم مجددا اون عکسا رو بگیرم . شما وقتی ایستاده نگهت میداشتم شروع میکردی به قدم بر داشتن خیلی ناز قدم میزدی .در ضمن تو همین ماه وقتی برات بشکن میزدیم شما هم دستاتو میاوردی بالا و شروع می کردی ا...
12 مرداد 1390

قبل ازاومدنت

سلام دختری اول  از همه شما باید مامانو ببخشید که اینقد دیراومده واست خاطراتت رو بنویسه .اخه مامانی سرش خیلی شلوغه. ۱۰اردیبهشت ۱۳۸۹بودکه مامتوجه شدیم چند ماه بعد قراره یه نی نی کوچلو به جمع سه نفرمون اضافه بشه و از این بابت خیلی خوشحال شدیم وهر کدوممون به یه شکل ابراز خوشحالی می کردیم                                                       من   &nbs...
22 ارديبهشت 1390