قبل ازاومدنت
سلام دختری
اول از همه شما باید مامانو ببخشید که اینقد دیراومده واست خاطراتت رو بنویسه .اخه مامانی سرش خیلی شلوغه.
۱۰اردیبهشت ۱۳۸۹بودکه مامتوجه شدیم چند ماه بعد قراره یه نی نی کوچلو به جمع سه نفرمون اضافه بشه و از این بابت خیلی خوشحال شدیم وهر کدوممون به یه شکل ابراز خوشحالی می کردیم من
بابا
کیانا
ابجی کیانا ازخوشحالی به هر کی میرسید می گفت .از معلم تا ناظم مدرسه تا همسایه و بقال و....خلاصه همه باخبرشدن که قراره خدا به ما یه نی نی بده.جالب تر از همه این بود که هر کی می پرسید چند وقته دیگه نی نی به دنیا میاد ابجیت تاریخ رو به هفته میگفت مثلا می گفت ۱۰هفته دیگه .خلاصه روزا و ماها روپشت سر گذاشتیم تا۶دی ۱۳۸۹ساعت ۲۳.۳۰شما چشم مارو روشن کردید قدم به دنیا گذاشتید .